0=3+3

ساخت وبلاگ
 تیزر -من...میترسم... -نترس...من...فقط میخوام کمکت کنم... -من..تنهام.. -نترس..من..فقط همیشه اینجام... -من...نمیتونم... -من..فقط عاشقتم...مشکلی نیست...   ep1 -از کی میبینیش؟ -خیلی وقته... -دقیقش میشه.... -دوسال....دوساله ولم نمیکنه... -چرا؟مگه چیه؟ -چیزی نیست...یه...یه آدمه....فقط وقتی نمی بینمش.... 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

-خانووووم...خانووم...-آه..یوجو..سرمو بردی...چته؟خانوم...ارباب..وارباب جوان اومدن..-اوه..باشه ممنون...پایین نیا تا نفست جا بیاد..لازم نبود همه پله هارو بدویی..موهای طلایی رنگش که تا شونه هاش میرسیدو بالای سرش بسته بود، باز کرد وشونه ای بهشون زد و گذاشت تا روی شونه های لختشو بپوشونن .روی تاپ مشکیش یه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

شام با حرافی های همیشگی میلاوسر تکون دادنای الکی سهون به معنی فهمیدن،تموم شد.مادرسهون با مهربونی وبه قصد قطع کردن حرف میلا رو به سهون گفت:-سهونا، چرا میلا رو نمیبری اتاقت؟سهون اون لحظه فکر می کرد که حتما مادرش میخواد بین اونو میلارو بهم بزنه! مگه یادش رفته بود که تو اتاقش چه خبره؟نقاشی ها...نه اصلا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

تقربا ساعت 12 بود که سهون احساس کرد صدایی از بیرون اتاق میاد که شبیه صدای دعواست.واقعا دلش میخواست اون چیزیکه تو فکرش میگذره واقعی نباشه ول بعد از باز کردن در دفتر خودش،متوجه دعوای منشی و میلا شد.-خانوم.من اجازه ندارم شمارو بدون وقت بفرستم دفتر مدیر.-ایگو..چه نفهمی هستیا.میگم من نامزدشم.نامزد..می فه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

LOVE LIBRARYبا تشکر از :بازیگران اصلی:لوهان(24)،سهون(24)،کای (25) (ضمیر ناخودآگاه)بازیگران فرعی:سوهو(26)،شیومین(24)،بکهیون(24)،چانیول(24)ودی او(24) (وسایر بازیگران...)همچنین؛تیم های فوتبال چلسی و منچستریونایتد(؟) و ویکی پدیای عزیز که با اطلاعات علمیشون، مارو همراهی کردند............................. 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

بعد از نیم ساعت رسیدم خونه شون.کای درو واسم باز کرد و کنار رفت.آبمیوه هایی که خریده بودمو دادم دستش و رفتم تو.همه چراغا رو خاموش کرده بود و فقط تلوزیون و هالوژن های کنار ستون توی هال که سر جمع اندازه دوتا شمع نورداشتن،روشن بود.-چته تریپ شاعرانه برداشتی؟ نمیبرین نترس........معلوم بود خیلی تمرین نکرده 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

کنارم نشست ، از پشت ب/غ/لم کرد وموبایلشو داد دستم.ما تازه دیشب با هم بودیم و این الان عکس هوومو میده دستم؟با بی میلی و در حالی که بغضم میرفت که بترکه،گوشی روگرفتم ونگاهش کردم.-آهه.کای خیلی مسخره ای.مشتی به دستش که دورم حلقه شده بود زدم وخندمو خوردم.عوضش کای زیر گوشم قهقهه میزد.عکسو که نگاه می کردم ی 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

The Sweetest Mistake -خیلی متاسفم.پدرت واقعا مرد بزرگی بود.-ممنون.شما میتونین برین.-سهونا.. نه به عنوان مشاور مالی،به عنوان کسی که از بچگی می شناستت می گم، بهتر نیست یکم به خودت استراحت بدی؟-ممنون آقای کیم.ولی واقعا نمیتونم عقب بکشم.الان که پدر نیست،سهام افت میکنه و این اصلا خوب نیست.به هر حال زندگی 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

تقریبا دو ساعت از موقعی که سهون از خواب پریده بود میگذشت که دوباره از خواب پرید.اما اینبار دیگه نه گریه میکرد ونه داد میزد.کاملا عادی بود.آروم پدرش که سرشو کنار تخت گذاشته بود و خوابش برده بود، رو صدا زد.-بابا.....با.....بابا...جونگ یون قبل از اینکه سرشو بلند کنه، قیافه مهربونی به خودش گرفت.ولی به م 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25

عینک بدون لنزشو از روی چشماش برداشت و روی میز انداخت.امروز براش فوق العاده خسته کننده بود،مثل هر روز...صدای هشدار پیامک اونو به خودش آورد."بیا خونه...مامان اینا منتظرتن عزیزم.یادت باشه که سریع اینجا باشی چون بچت بیقراری میکنه. منتظریم....."بلافاصله شماره ی خونشو گرفت و بعد از چند ثانیه،امی جواب داد. 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 249 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 6:25